شورش جهانی علیه “قدرت غیرپاسخگو”
در چشمانداز متلاطم سیاست جهانی، بحرانها دیگر تنها از دل منازعات نظامی یا اقتصادی زاده نمیشوند، بلکه از درون ساختار قدرت برمیخیزند؛ از شکاف میان اقتدار و پاسخگویی. در هفتهای که گذشت، در سه صحنهی دور از هم—از مرزهای افغانستان تا آب های ونزوئلا و خیابانهای آمریکا—یک مضمون مشترک تکرار شد: اعتراض به قدرتی که پاسخ نمیدهد. اقتدار غیرپاسخگو، چهرههای متفاوتی دارد؛ گاه در قالب دولتهایی که از سایه گذشته رها نمیشوند؛ گاه در قالب قدرتهای بزرگ که خود را از حسابکشی جهانی (و حتی داخلی) معاف میدانند؛ و گاه در صورت دموکراسیهایی که به دام کاریزمای فردی میافتند. اما در همهی این موارد، پرسش واحدی در حال شکلگیری است: قدرت تا کجا میتواند بدون پاسخگویی دوام آورد؟
در این شماره از اطلس هفته، سه محور زیر بررسی میشوند:
- سایهی سنگین سوءظن: تقابل پاکستان و افغانستان بر سر امنیت؛
- هزینههای پنهان قدرتنمایی: سیاست آمریکا در ونزوئلا و تضعیف خودِ امنیت؛ و
- تمرکز ویژه: جنبش «نه به پادشاهان» و بحران جمهوریت در ایالات متحده؛
سایهی سنگین سوءظن: بیاعتمادی ساختاری میان اسلامآباد و کابل؛ و جنگی که در گفتمان آغاز میشود، نه در مرز
مرز میان پاکستان و افغانستان بار دیگر به خط تنش بدل شده است. اسلامآباد طالبان را متهم میکند که پناهگاه تحریک طالبان پاکستان (TTP) را فراهم کرده است—گروهی که در ماههای اخیر، چندین حمله مرگبار علیه نیروهای امنیتی پاکستان انجام داده است. در مقابل، طالبان میگوید اسلامآباد از شاخههای داعش در شرق افغانستان پشتیبانی میکند. درگیریهای مرزی دو کشور را تا آستانهی جنگ کشاند، اما میانجیگری قطر و ترکیه آتشبسی شکننده برقرار کرد.
ریشهی بحران اما نه در خاک، که در ذهنیت سیاسی دو پایتخت است. پس از خروج آمریکا از افغانستان، اسلامآباد انتظار داشت طالبان متحدی مطیع باشد؛ اما طالبانِ پساآمریکا، نه تابع، بلکه بازیگری مستقل است که مشروعیت خود را از مقاومت و استقلال تعریف میکند. کابل نیز اسلامآباد را میراثدار دوران مداخله و وابستگی میبیند و در پی قطع کامل پیوندهای راهبردی گذشته است. در نتیجه، هر آتشبسی در این فضا، صرفاً تعلیق موقت بیاعتمادی است، نه حل آن.

رقابت چین، ایران و هند برای نفوذ در منطقه، به بحران موجود ابعاد جدیدی داده است. این نزاع در ظاهر امنیتی به نظر میرسد، اما در حقیقت، رقابتی است بر سر تعیین اینکه چه کسی مشروعیت استفاده از قدرت را در جنوب آسیا تعریف میکند. تا زمانی که قدرت در دو سوی مرز بدون پاسخگویی به مردم و جامعه مدنی عمل کند، صلح پایدار نخواهد بود.
- مرز پاکستان و افغانستان به دلیل اتهامات متقابل درباره حمایت از گروههای تروریستی متشنج شده است.
- ریشه بحران در تفاوت دیدگاه سیاسی است؛ پاکستان طالبان را مطیع میخواست، اما طالبان خود را مستقل میداند.
- رقابت چین، ایران و هند، نزاع امنیتی را به رقابتی برای تعریف مشروعیت قدرت در منطقه تبدیل کرده است.
هزینههای پنهان قدرتنمایی: حملات واشنگتن علیه کاراکاس؛ سیاستی که امنیت را میفرساید و انزوا میآفریند
در آمریکای لاتین، ایالات متحده بار دیگر در چرخهای گرفتار شده که پیشتر بارها آزموده بود: مداخله نظامی در نام «نظم»، که در عمل بینظمی میآفریند. حملات هوایی محدود به تأسیسات نفتی ونزوئلا، که با هدف «مهار تهدید امنیت انرژی» صورت گرفت، نهتنها موجب افزایش قیمت جهانی نفت شد، بلکه به تحکیم جبههای ضدآمریکایی در منطقه انجامید. چین و روسیه آشکارا از کاراکاس حمایت کردند و در پایتختهای آمریکای لاتین، تظاهرات ضد مداخلهگرایانه گسترش یافت.
این حملات نه بازدارنده بودند و نه راهبردی؛ بلکه تنها باعث بازآرایی ائتلافهای منطقهای به زیان واشنگتن شدند. بحران ونزوئلا بهجای آنکه نقطه نمایش قدرت آمریکا باشد، به آیینهای از فرسایش مشروعیت جهانی ایالات متحده بدل شد—قدرتی که همچنان از ابزار نظامی برای اثبات خود بهره میبرد، اما در برابر پرسش از پیامدهای آن پاسخی ندارد.

ترامپ این اقدام را «بازگرداندن نظم» نامید، اما در نگاه جهانی، این نظم بیش از هر چیز یادآور بی مسئولیتی در استفاده از زور است. در مقابل، کاراکاس با گفتمان «حق حاکمیت ملی» خود را در موضع قربانی معرفی کرد. بدینترتیب، نبرد اصلی نه در میدان جنگ، بلکه در میدان مشروعیت در جریان است—جایی که آمریکا، برای نخستین بار در تاریخ معاصر آمریکای لاتین، در موضع دفاع از خود قرار گرفته است.
- حملات هوایی محدود آمریکا به تأسیسات نفتی ونزوئلا با هدف «مهار تهدید امنیت انرژی» قیمت جهانی نفت را افزایش داد و جبههای ضدآمریکایی در منطقه ایجاد کرد.
- این حملات نه بازدارنده بودند و نه راهبردی؛ بلکه ائتلافهای منطقهای را به ضرر واشنگتن بازآرایی کردند و مشروعیت جهانی آمریکا را تضعیف نمودند.
- در حالی که آمریکا با ابزار نظامی به دنبال نمایش قدرت است، ونزوئلا با گفتمان «حق حاکمیت ملی» نبرد مشروعیت را پیش میبرد و واشنگتن را در موضع دفاعی قرار داده است.
(تمرکز ویژه): هیچ تاجی برای این سرزمین نیست: جنبش «نه به پادشاهان» و نبرد بر سر معنای جمهوریت در آمریکا
در پاییز سال ۲۰۲۵، خیابانهای ایالات متحده چهرهای دیگر به خود گرفتهاند. میلیونها نفر در ایالتهای مختلف، از نیویورک تا تگزاس، با شعار واحدی به خیابان آمدهاند «No Kings!» : این جنبش که در آغاز پاسخی به تمرکز بیسابقه قدرت در دستان دونالد ترامپ بود، اکنون فراتر از حزب و دولت، به یک جنبش اجتماعی-سیاسی تمامعیار بدل شده است.
ترامپ، با بهرهگیری از اختیارات فوقالعاده ریاستجمهوری، گارد ملی را در ایالتهای معترض مستقر کرده است، فرمانداران مخالف را تهدید به برکناری کرده، علیه مخالفان خود اعلام جرم می کند، و رسانههای منتقد را از دسترسی به جلسات خبری کاخ سفید محروم می سازد. در این میان، ساختار قضایی، درگیر قطببندی سیاسی و فقدان استقلال، عملاً از ایفای نقش نظارتی خود بازمانده است. نتیجه، وضعیتی است که در آن مرز میان «رئیسجمهور» و «حاکم» از میان رفته است.

اما در برابر این تمرکز قدرت، جنبشی برخاسته که از منطق متفاوتی تغذیه میکند: منطق بازگرداندن اقتدار به مردم. معترضان «نه به پادشاهان» فاقد رهبر واحدند، شبکهای از شهروندان عادیاند که از فضای مجازی تا میدانهای شهر، مطالبهای واحد را فریاد میزنند: بازگشت به جمهوریتِ پاسخگو. در چادرهای اعتراضی نوشتهای تکرار میشود که تبدیل به شعار مرکزی جنبش شده است:
« نجاتدهندهای بدون پاسخگویی، پادشاهی است با تاجی از قانون »
این جنبش، بر خلاف جنبشهای اعتراضی سالهای گذشته، نه در پی سقوط فرد، بلکه در پی احیای سازوکار پاسخگویی است. جامعه آمریکا بار دیگر در حال بازتعریف نسبت خود با قدرت است؛ همان پرسشی که بنیانگذاران جمهوریت در قرن هجدهم مطرح کردند: قدرت از آنِ کیست؟ و در برابر که پاسخگوست؟
در واقع، بحران امروز آمریکا فراتر از ترامپ است. این بحران، تبلور فرسایش تدریجی نهادها و فرهنگ پاسخگویی در دموکراسی مدرن است؛ جایی که اقتدار کاریزماتیک بر اقتدار قانونی سایه افکنده و سیاست به عرصهی اطاعت از فردی بدل شده است که خود را «منجی نظم» میخواند. در مقابل، جنبش «نه به پادشاهان» با تأکید بر بازگشت به قانون و نظارت مدنی، تلاش میکند تا جمهوریت را از مرگ تدریجی نهادها نجات دهد.
ایالات متحده اکنون در لحظهای تعیینکننده ایستاده است: آیا جمهوریت میتواند خود را در برابر وسوسهی اقتدار نجات دهد، یا همانگونه که تاریخ بارها نشان داده، دموکراسی در فقدان پاسخگویی به شکلی از پادشاهی مدرن بدل خواهد شد؟
- در پاییز سال ۲۰۲۵، میلیونها آمریکایی با شعار «No Kings!» در خیابانها علیه تمرکز قدرت در دستان دونالد ترامپ اعتراض میکنند.
- ترامپ با استفاده از اختیارات فوقالعاده و تهدید مخالفان، مرز میان رئیسجمهور و حاکم را محو کرده و نهادهای قضایی را از نظارت باز داشته است.
- جنبش «نه به پادشاهان» با مطالبه پاسخگویی و احیای جمهوریت، نه فردی، بلکه سیستمی اقتدارگرا را هدف قرار داده است.
- بحران کنونی آمریکا نشاندهنده فرسایش تدریجی نهادهای دموکراتیک است که در آن اقتدار کاریزماتیک بر قانون سایه انداخته است.
برآیند و نگاه به آینده
سه صحنهی این هفته—در کابل و اسلام آباد، کاراکاس و واشنگتن—جلوه های متفاوت یک پدیده واحدند: فرسایش پاسخگویی و شورش در برابر این فرسایش. مشروعیت دولتها در حال تبدیل شدن به بحران نظم جهانی است. اقتدار، در هر شکل و جغرافیا، زمانی که از مکانیسم پرسش و پاسخ جدا شود، به منبع بیثباتی بدل میشود.
اما در دل این آشوب، امیدی تازه نیز زاده میشود: بازگشت جامعه به صحنهی قدرت. همانگونه که دموکراسی با مطالبهی پاسخگویی زاده شد، اکنون نیز با آن احیا میشود. شورش جهانی علیه اقتدارِ بیپاسخ شاید چهرهای از بحران باشد، اما در ژرفترین معنا، نوید بازآفرینی سیاسی جهان است—بازگشت به اصل فراموششدهی تمدن مدرن: هیچ قدرتی، بدون پاسخگویی، مشروع نیست.



