خارجیخاورمیانهنظام بین‌الملل و نهادها

سیاست آمریکا در قبال غزه: بین واقع‌گرایی و نمایش

به گزارش اطلس دیپلماسی، مقاله‌ای با عنوان «سیاست آمریکا در قبال غزه: بین واقع‌گرایی و نمایش» به قلم لئون هدار (Leon Hadar)  در نشنال اینترست (National Interest) منتشر شده است. این مقاله به نقد رویکرد آمریکا در جنگ غزه، که ترکیبی از حمایت بی‌قیدوشرط از اسرائیل و فشار عمومی برای خویشتن‌داری بشردوستانه است، می‌پردازد و آن را فاقد منطق راهبردی و انسجام اخلاقی می‌داند. در ادامه، چکیده مطلب آمده است.


پس از شکست دور دیگری از مذاکرات آتش‌بس بین اسرائیل و حماس، ایالات متحده مذاکرات را در قطر متوقف کرد و تیم مذاکره‌کننده خود را به‌دلیل «عدم حسن نیت» حماس فراخواند؛ در حالی که به اسرائیل برای ادامه عملیات نظامی‌اش چراغ سبز نشان داد. این الگوی تکراری دیپلماسی نمایشی، تناقضات اساسی سیاست آمریکا در قبال غزه و غرب آسیا را آشکار می‌کند. دولت‌های بایدن و اکنون ترامپ با ترکیبی از ژست‌های اخلاقی و ناهماهنگی راهبردی به بحران غزه پرداخته‌اند؛ رویکردی که دهه‌هاست سیاست غرب آسیا‌ای آمریکا را مشخص کرده است. تأکید واشنگتن بر نقش میانجی ضروری بین اسرائیل و حماس، نه از حکمت راهبردی، بلکه از پیش‌فرض‌های منسوخ درباره نفوذ آمریکا و پویایی منطقه‌ای ناشی می‌شود.

شکست مذاکرات دوحه نشان‌دهنده واقعیتی است که سیاست‌گذاران آمریکایی تمایلی به پذیرش آن ندارند: ایالات متحده دیگر نیروی اصلی در سیاست غرب آسیا نیست. وتوکردن قطعنامه‌های شورای امنیت برای آتش‌بس دائمی در غزه و حمایت بی‌قیدوشرط از سیاست‌های اسرائیل، امکان ایفای نقش میانجی بی‌طرف را از آمریکا سلب کرده است. این تناقض، سردرگمی راهبردی درباره نقش آمریکا در جهانی چندقطبی را نشان می‌دهد. پیش‌فرض حل تعارضات منطقه‌ای با راه‌حل‌های آمریکایی، واشنگتن را بارها به بن‌بست دیپلماتیک کشانده است.

راهبرد حماس برای تمرکز بر جهاد علیه اسرائیل، نشان‌دهنده دیدگاه کاملاً متفاوت این گروه نسبت به مذاکره‌کنندگان آمریکایی است. برای حماس، برافراشتن پرچم در غزه پس از ماه‌ها جنگ ویرانگر، پیروزی راهبردی محسوب می‌شود که فراتر از زیان‌های تاکتیکی است. طرح‌های آتش‌بس با برنامه‌های پیچیده آزادسازی گروگان‌ها در بازه‌های ۶۰روزه، بیش از آنکه محاسبات وجودی طرف‌های درگیر را منعکس کند، ذهنیت بوروکراتیک دیپلماسی آمریکا را نشان می‌دهد.

سیاست آمریکا در قبال غزه از پویایی‌های منطقه‌ای جدا نیست. چرخه آتش‌بس‌ها و درگیری‌های مکرر، نه‌تنها به لاینحل‌بودن مناقشه اسرائیل-فلسطین، بلکه به ناکامی سیاست آمریکا در پرداختن به مسائل ساختاری امنیت منطقه‌ای مربوط است. توافق‌های ابراهیم لحظه‌ای از شفافیت راهبردی بود که عادی‌سازی روابط اعراب و اسرائیل را بدون حل مسئله فلسطین ممکن کرد، اما بحران غزه محدودیت‌های این رویکرد را نشان داد.

رویکردی واقع‌گرایانه‌تر به غزه با پذیرش محدودیت‌های نفوذ آمریکا و ماهیت غیرسازنده دیپلماسی نمایشی آغاز می‌شود. به‌جای ایفای نقش میانجی ضروری، آمریکا باید: ۱) قدرت‌های منطقه‌ای مانند مصر، اردن، عربستان و ترکیه را به پذیرش مسئولیت بیشتر در اداره و بازسازی فلسطین تشویق کند؛ ۲) از ترتیبات اقتصادی حمایت کند که روابط پایدار بین فلسطینیان و کشورهای عربی همسایه ایجاد می‌کند و وابستگی به کمک‌های اسرائیل و بین‌المللی را کاهش می‌دهد؛ ۳) بپذیرد که هر تعارض منطقه‌ای نیازمند دخالت آمریکا نیست و سرمایه دیپلماتیک آمریکا بهتر است برای مسائلی با نفوذ و منافع واقعی حفظ شود.

رویکرد کنونی آمریکا -حمایت بی‌قیدوشرط از عملیات نظامی اسرائیل همراه با فشار عمومی برای خویشتن‌داری بشردوستانه- نه منطق راهبردی دارد و نه انسجام اخلاقی. این رویکرد شرکای منطقه‌ای را بیگانه می‌کند، اهداف بشردوستانه را محقق نمی‌کند و با اجتناب از پرسش‌های دشوار درباره ترتیبات بلندمدت، چرخه درگیری را تداوم می‌بخشد. آتش‌بس‌های موقت، مکث‌های تاکتیکی‌اند، نه راه‌حل‌های راهبردی؛ زیرا آمریکا به‌جای علل ریشه‌ای، علائم را درمان می‌کند. سیاست آمریکا در قبال غزه نیازمند بازنگری اساسی بر اساس واقع‌گرایی راهبردی است؛ با پذیرش اینکه تعارضات منطقه‌ای اغلب راه‌حل‌های منطقه‌ای دارند و دخالت آمریکا همیشه مفید یا ضروری نیست./ منبع

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا