عادیسازی روابط با اسرائیل یعنی مرگ حاکمیت عرب
به گزارش اطلس دیپلماسی، یادداشتی با عنوان «عادیسازی روابط با اسرائیل یعنی مرگ حاکمیت عرب» نوشته رابرت اینلاکش (Robert Inlakesh) و منتشرشده در المیادین (Al Mayadeen)، به بررسی پیامدهای سیاسی و امنیتی روند عادیسازی روابط کشورهای عربی با رژیم اسرائیل و تبعیت آنها از مدل اقتصادی نئولیبرال آمریکا میپردازد. این یادداشت با تمرکز بر وضعیت سوریه، فرآیند فروپاشی حاکمیت ملی در نتیجه این سیاستها را تحلیل میکند. در ادامه، چکیده این یادداشت آمده است.
با افزایش روند عادیسازی روابط برخی کشورهای عربی با رژیم اسرائیل و پذیرش الگوی اقتصادی نئولیبرال، مفهوم حاکمیت ملی در جهان عرب بهشکلی بیسابقه دچار فرسایش شده است. در این میان، وضعیت سوریه بهعنوان نمونهای بارز از تسلیم ساختاری در برابر محور آمریکا–اسرائیل قابل بررسی است؛ بهگونهای که نهتنها نشانهای از استقلال سیاسی در آن مشاهده نمیشود، بلکه ارتباطات میان مقامات سوری و اسرائیلی نه بر بستر مذاکره، بلکه در راستای اجرای دستورهای طرف صهیونیستی تعریف شدهاند.
هر کشوری که به روند عادیسازی تن دهد، در واقع از هویت و اختیار خود دست کشیده و تبدیل به ابزاری برای پیشبرد سیاستهای واشنگتن میشود. نمونههای مشخصی از این پدیده را میتوان در عملکرد مصر و اردن مشاهده کرد. این کشورها با وجود امضای توافقات رسمی، نهتنها به ثبات نرسیدهاند، بلکه با بحرانهای اقتصادی و سیاسی جدی مواجه شدهاند. در مصر، مسیری که با صادرات گاز به اسرائیل آغاز شد، امروز به جایی رسیده که قاهره گاز مورد نیاز خود را از طریق لولههایی که مسیرشان برعکس شده، از تلآویو خریداری میکند.
در مقایسه با این موارد، وضعیت سوریه حتی از شرایط دوره پس از سقوط عمرالبشیر در سودان نیز بغرنجتر است. پس از سقوط عمرالبشیر، سودان وارد دورهای انتقالی شد که در آن ارتش و نیروهای واکنش سریع قدرت را بهصورت مشارکتی در دست گرفتند. در همین دوره، رژیم اسرائیل با هر دو طرف ارتباط برقرار کرد و بهویژه با گروه شبهنظامی واکنش سریع که به رهبری حمیدتی اداره میشد، روابطی گسترده شکل داد. این تعاملات همزمان با همکاری نزدیک خارطوم با دولت ترامپ انجام شد و در نهایت به حذف سودان از فهرست کشورهای حامی تروریسم، رفع تحریمها، دریافت کمکهای مالی و مذاکره برای دریافت وام از نهادهای بینالمللی منجر شد. در ازای این امتیازها، سودان به توافق موسوم به «پیمان آبراهام» نزدیک شد و وارد مذاکرات پنهانی با تلآویو گردید.
در آوریل ۲۰۲۳، با آغاز جنگ داخلی در سودان، مشخص شد اسرائیل پیشاپیش در هر دو جبهه نقش ایفا کرده است. موساد از نیروهای واکنش سریع حمایت کرده و وزارت خارجه اسرائیل به ارتش سودان نزدیک شده بود. در این میان، اسرائیل با تجهیز نظامی نیروهای واکنش سریع موجب شد توازن قوا در میدان نبرد شکل گیرد.
در سوریه نیز الگوی مشابهی در حال وقوع است. با این تفاوت که دولت جدید سوریه به رهبری احمد الشرع کنترل بسیار کمتری نسبت به دولت موقت سودان دارد. بحران خونین در سویدا گواه روشنی بر این فقدان کنترل است. در این منطقه، شبهنظامیان جداییطلب با نیروهای اسرائیلی–دروزی هماهنگ شدهاند و حتی اتاق فرماندهی مشترکی برای شناسایی اهداف تشکیل دادهاند. همزمان، نیروهای امنیتی سوریه برای ورود تانکها به سویدا با اسرائیلیها هماهنگ کردهاند اما با وجود این همکاری، مورد هدف قرار گرفتند و تا هفتصد کشته نیز گزارش شده است.
در حالی که بیشتر دروزیان سوریه و مردم این کشور با روابط با اسرائیل مخالفند، رژیم صهیونیستی از شکافهای داخلی بهره میبرد تا نفوذ خود را گسترش دهد و طرفهای درگیر را به جان یکدیگر بیندازد. در این میان، دولت سوریه کاملا غایب بهنظر میرسد. بحران سویدا بدون واکنش قاطع دولت پیش رفت و تنها پس از اعلام آتشبس توسط نماینده آمریکا خبر از توافق بین دمشق و تلآویو داده شد؛ آنهم در حالی که هیچ جنگ رسمی میان دو طرف در جریان نبود و تنها نیروهای سوری قربانی حملات بودند و هیچ واکنشی نیز از سوی آنها دیده نشد.
حتی در این شرایط، دولت سوریه بهجای پاسخگویی یا دفاع، اقداماتی چون بازگرداندن وسایل شخصی جاسوس معروف اسرائیل، الی کوهن، را انجام میدهد. همچنین فشارها بر نیروهای مقاومت فلسطینی افزایش یافته و کشورهای مسلمان و عربی که حامی سوریه هستند، بهعنوان دشمن معرفی میشوند. در داخل کشور نیز اقلیتها منزوی شدهاند و هر گروهی برای محافظت از خود ناچار به مسلحشدن است، زیرا به نیروهای امنیتی که فاقد آموزش کافی و حرفهای هستند، اعتمادی وجود ندارد.
این وضعیت نشانه کامل تسلیم است؛ حکومتی که بیشتر در شبکههای اجتماعی حضور دارد تا در عرصه واقعی. کشوری که درگیر خشونت فرقهای شده، فاقد ثبات سیاسی و امنیتی است، وحدت ملی در آن از میان رفته و هیچ نشانهای از استقلال یا حاکمیت در تصمیمگیریهایش دیده نمیشود. چنین فرآیندی، نتیجه عادیسازی است؛ نتیجه تسلیم کامل در برابر اشغالگران، بیتوجه به اصول منطقهای، ملی، فرهنگی و دینی.
راه برونرفت از این بحران تنها از مسیر ایجاد جبههای متحد از نیروهای مقاومت میگذرد. تاریخ سوریه نشان میدهد که چنین مقاومتی ممکن است؛ از مقاومت در برابر امپراتوری عثمانی و استعمار فرانسه تا ایستادگی پس از کودتای آمریکا در سال ۱۹۴۹، همواره مردم سوریه توانستهاند مسیر بازیابی استقلال خود را بپیمایند. این مسیر ممکن است طولانی باشد، اما تنها راه واقعی است.
در هیچ نمونهای از تاریخ معاصر نمیتوان دید که عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی یا تسلیم کامل در برابر آمریکا موجب نجات یک کشور بحرانزده شده باشد. حتی در مواردی که آمریکا هزاران میلیارد دلار برای بازسازی کشورهایی مانند عراق و افغانستان هزینه کرده، نتیجه مطلوبی بهدست نیامده است. در مورد امارات و بحرین، اگرچه پس از عادیسازی هنوز ثباتشان حفظ شده، اما این کشورها از پیش ثروتمند بودهاند و تغییر معناداری پس از توافقات روی نداده است. با این حال، ورود آنها به ائتلاف ضدایرانی منطقهای به رهبری آمریکا و اسرائیل، خطر بیثباتی در صورت بروز جنگ فراگیر را برای آنها افزایش داده است.
با توجه به شرایط فعلی سوریه، اتخاذ مواضع کنونی از سوی حاکمیت نهتنها قابل دفاع نیست، بلکه حتی از منظر منافع مادی نیز با هیچ توجیه منطقی سازگار نیست. نبود عمق راهبردی، فقدان شایستگی در حکمرانی و ازمیانرفتن وحدت ملی در شرایطی که بیش از هر زمان دیگری به آن نیاز است، کشور را در مسیری خطرسناک قرار داده است./ منبع



